آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

بهشت خونه ما

اولین مسافرت ها

اولین مسافرت من به خونه بابابزرگ ها بود چون خونه بابای بابایی نزدیک تر بود و مامانم هنوز خیلی خوب نشده بود اول به همراه عمه کامیرا و بچه هاش به خونه بابابزرگ رفتیم همون روز باباجون و مامان جون و عمو و عمه جون واسه عید دیدنی به شیراز آمده بودند همگی ناهار خونه دایی بابا دعوت بودیم عصر هم به اتفاق همدیگه به فسا رفتیم بابا جون توی راه به افتخار من شام کباب داد.حیف که به نام من بود و به کام بقیه.... یادم باشه وقتی بزرگ تر شدم حقم را از همه شون بگیرم! پنج شنبه8 فروردین شب رسیدیم فسا، تاچهارشنبه هفته بعدش فسا بودیم، به من که کلی خوش گذشت همه همه اش تو بغل بودم و حسابی بغلی شده بودم.تو این چند روزه کلی مهمونی رفتم و عیدی جمع کردم. سه شنب...
28 فروردين 1392

صدور شناسنامه

امروز چهار شنبه 28 فروردین شناسنامه من به نام آوش دانائی صادر شده و من دارای هویت شدم مامان وقتی شناسنامه ام را دید کلی خوشحال شد و قربون صدقه ام رفت و برام دعاهای خوب خوب کرد. حالا دیگه می تونم برم بانک چکهای بابایی را واسش پاس کنم؟! ...
28 فروردين 1392

اولین لبخند

شنبه 24 فروردین یکماهگی من بود وزنم حدود 5 کیلو گرم شده و اولین بار جمعه 23 فروردین وقتی شب مامان و بابا و مامان لیلا داشتند با م حرف می زدند براشون خندیدم کلی ذوق کردند اما بعدش دیگه سنگین رنگین بودم و تا الان براشون نخندیدم....
28 فروردين 1392

تولدت مبارک آوشم

معنای زندگی من در نگاه تو تداعی می شود دنیایم رنگی تر شده آهنگش دلنشین تر صدای تپش قلب تو صدای زندگی من است از24 اسفند ماه یک هفته تمام است که تو را لمس می کنم تاریخی که مرا جاودانه کرده و خاطره آن اشک شوقی همیشگی را همراه گونه های من می کند آوشم زلالی و پاکی نگاه تو همرنگ نامت مهر محبتی جاودانه را بر خانه قلبم زده فرزندم سجاده سبز سپاس رابر پهنای زندگیم گسترده ای برای همیشه سرنوشتم
1 فروردين 1392
1